امروز رفتم شرکت قبلی برای نامه ای که باید میدادم به شرکت جدید :/

تا چند هفته پیش خبر داشتم که کسی رو جای من نیاوردن اما امروز دیدم که دختر جوون نشسته رو صندلی من ، دلم میخواست بپرم تو اون اتاق در بسته و اون دخترک رو بزنم زیر بغلم و بیارمش بیرون و بگم فقط برو برو پشت سرتم نگاه نکن

اما فقط به یه نگاه کوتاه توی اون اتاق بسنده کردم و با ترحمی که تو دلم برای آینده اون دختر داشتم از اونجا اومدم بیرون

بچه های شرکت رو دیدم و یکم خندیدم باهاشون، اصلا از اوضاع اونجا راضی نبودن

میدونین! عجیب به کارما اعتقاد دارم

هر انرژی منفی که بدی هر بدی در حق کسی کنی بهت بر میگرده به صورت های مختلف 

با این که اونجا شرکت معروفی هستش و من اگر اسمش رو بگم همه دهنشون باز میمونه اما این فقط ظاهر قضیه اس در باطن شرکت رو به افوله و اصلا اوضاع مناسبی نداره و زیر بار میلیاردها قرضه.

توی اون یک سالی که اونجا بودم  بدی ها رو به چشم دیدم ،دیدم چقدر راحت آدمی رو که چند سال براشون کار کرده رو به راحتی اخراج میکنن و کلاه هایی که به حساب زرنگی بر میدارن به همون اندازه هم دست و پا زدنشون رو دیدم ، گیر کردن کارهاشون رو دیدم . 

ته ته ته دلم حس خوبی به یه فردی که اونجاس ندارم اصلا بذار یه اعتراف کنم .

آرزوی مرگش رو دارم

 خودم از فکر کردن به اینکه چه آدمی شدم که این آرزو رو برای یکی میکنم میترسم از این چرا برای اولین بار به این فکر میکنم که اگر یکی بیاد و بگه تو کل زندگیت اگر 5 نفرو بتونیم برات بکشیم نفر اول کیه ؟ بگم اون و تموم دیگه نمیخوام هیچکس بمیره 

آروم نمیشم ،نمیتونم ببینم بی جواب میمونه این کارش

خودمو قانع میکنم به این که خدایی هست و همه چی رو دیده و اون قراره کاری کنه

 

 

 

+بر فرض اگر بتونین تو زندگیتون 5 نفر رو ب ک ش ی ن ، چند نفر رو در نظر دارین؟

 

شرکت ,اونجا ,میکنم ,اصلا منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

قصه چت روم|لیس گپ|سون چت|چت روم سون مرجع خرید فالوور واقعی ویبان طراحی مدرن دانلودستان جراحی بینی