الان که دارم اینو مینویسم از کارم استعفا دادم و 2 روز استراحت کردم و دنبال کار گشتم و 2 جا رفتم واسه مصاحبه و 1 روزه که میرم شرکت جدید که اونم اصلا جاشو دوست ندارم 

از پنچ شنبه هفته پیش تا الان .

همه چی برای من خیلی زود داره اتفاق میوفته ،خیلی زود

احساس میکنم تحمل این ها از عهده ی من خارجه . حس میکنم خیلی جاها کم آوردم و قراره اوضاع بدتر شه، دلم روزهای بی دغدغه میخواد دلم اون اعتماد به نفس زیادمو میخواد دلم میخواد دیگه وقتی احساس ضعف میکنم گریه نکنم دلم میخواد به چیزی امید داشته باشم

خیلی حال زندگیم خرابه همه میگن اوووو حالا مگه چی شده مگه چه اتفاقی افتاده دوست دارم بدونم خودشون تو اولین تجربه شون قوی بودن که این حرفا رو به من میزنن 

شرکت قبلی اولین تجربه ی کاری من بود کسی که باهاش کار میکردم یه آدم نفهم و بی شعور بود که توهین کردن و مسخره کردن جز حرف زدن روتین زندگیش بود خوب بلد بود با ما فوق خودش چطور حرف بزنه و پایین تر از خودشو بد میکوبوند.

هفته ی پیش حس کردم اینهمه حقارت توی وجودشو نمیتونم دیگه تحمل کنم و عطای اونجا رو به لقاش بخشیدم یعنی حاضر بودم حتی یه چیزی هم بدم که تا اخر عمرم چشمم به این آدم بی مصرف نیوفته

هر آدمی که وارد زندگیتون میشه انرژیش روی زندگی شما تاثیر میذاره حتی اگر برای یک روز ببینینش من این آدمو 1 سال تمام تحمل کردم و 1 سال باهاش توی یک اتاق بودم احساس میکنم تاثیرش روی حال و رفتار و زندگیم خیلی شدید بوده و حالا حالا ها نمیتونم به خودم برگردم 

آیا باید وایسم زمان همه ی اینهارو برام درست کنه؟

 

 

میخواد ,خیلی ,میکنم ,حالا ,تحمل ,اولین تجربه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود برای شما آشنایی با هنرهای اصیل ایرانی گاموت گیفت وبلاك اختصاصی خدابخش فرحبخش حسین ظهیریان داستان بلاگ چوب شو آل شادمهر | All Shadmehr بوژان